به گزارش خبرنگار کتاب ایرنا، اهل محل، صفتی است که شاید برای مردمی که در آپارتمان زندگی میکنند، بیمعنا به نظر برسد. احوال پرسی از همسایه در بیشتر مناطق تهران، معنی کنجکاوی در زندگی دیگران را به خود گرفتهاست. اما هنوز هم تهران قدیم زنده است، کوچههای تنگ و شلوغش برای اهل محل گرمای امنیت دارد، هرچند برای غریبههایی که از چند خیابان آن طرفتر شهر آمدند، نگاههای پرسشگر، رفت و آمد و صدای بلند موتوریها میتواند دقایق ناآرامی را بسازد.
محله گلوبندک، یکی از این محلههای شلوغ و جایی است که خانه پدری جلال آلاحمد در آن تبدیل به مخروبه شدهاست. البته این تغییر هم به دلیل دخالت افرادی است که از خیابانهای دیگر میآیند و میخواهند خود را در محلی که سابقه تاریخی بلند دارد، جا کنند.
در همین محل خبر تبدیل خانه پدری جلال آلاحمد به میوهفروشی اتفاق افتاد و به سرعت در فضای مجازی پخش شد، افرادی که ساختار این محل را نمیشناسند از بیتوجهی به نویسندگان شکایت کردند؛ شکایتی فارغ از اینکه اگر این ملک به دست مردم محل سپرده شدهبود وضعیتی بهتر از امروز داشت.
خانه پدری جلال آلاحمد در خیابان خیام (محله گلوبندک) و در خیابان بلند و تنگِ (شهید فاضل کارکن اساسی) قراردارد. خیابانی که پر است از کفشفروشان و موتوریهایی که کوچه برای دقیقهای از صدایشان خالی نمیشود. با وجود اینکه عکس منتشر شده در فضای مجازی نشان دهنده این است که فردی چند جعبه میوه را جلوی در ورودی خانه پدری جلال آلاحمد برای فروش چیدهاست، اما سه شنبه هفتم شهریور ۱۴۰۱ اثری از میوه فروش و بساطش باقی نماندهاست.
جلوی خانه پدری جلال آلاحمد در این روزها هم خالی نیست، به نوعی تبدیل به پارکینگ موتور شده و شاید ۱۵ موتور در این مکان پارک شدهاست. روبهروی خانه پدری جلال یک تعمیرکار موتور مشغول به کار است. صورت، لباس و دیورارهای تعمیرگاه روغنی و سیاه هستند. اینجا انگار همه این تعمیرکار موتور را میشناسند و او هم افراد و هم موتور آنها را به خوبی میشناسد. از او درباره میوهفروشی که جلوی خانه پدری جلال بساط کرده بود، میپرسم. کوتاه پاسخ میدهد که با کار دیگران، کاری ندارد.
تعمیرکار میگوید زمانی این خانه هیات بود و همه اهل محل در آن رفتوآمد داشتند. خانواده با فرهنگی هم در این خانه زندگی میکردند. به گفته او حدود ۱۵ سال پیش، هیاتی محلی در خانه پدری جلال محلی برای جلسات اهل محل بود و حالا که خانه تخریب شده، فروش چند کیلو میوه جلوی این خانه اهمیت چندانی ندارد.
میوهفروش ضرر کرد و رفت
یک مغازه کفشفروشی همسایه دیوار به دیوار خانه پدری جلال است، افرادی که در این مغازه کار میکنند، اول باور نمیکنند که میوهفروش جلوی این خانه بساط کرده بود. بعد از دیدن عکس متوجه میشوند که به راستی این خبر در شهر پیچیده است. اهل محل بیشتر میخواهند از هم محلیهای خود حفاظت کنند تا اینکه درباره اتفاقهایی که در محل میفتد، با غریبهای صحبت کنند.
کفشفروشان میگویند از وقتی خانه پدری جلال تبدیل به خانه باستانشناسان ایران شدهاست، در نبود رسیدگی منظم این خانه تخریب و تبدیل به جایی برای تجمع معتادان شد. آنقدر معتاد در این خانه جمع بودند که کفشفروشان اطراف این خانه جرات نمیکردند اجناس خود را بیرون از مغازه بگذارند.
به گفته این کفشفروش شهرداری یا سازمان میراث فرهنگی، گردشگری و صنایع دستی هیچگونه مزاحمتی برای میوهفروش جلوی خانه پدری جلال ایجاد نکردند، بلکه میوهفروش بعد از حدود یک هفته وقتی دید ضرر میکند از این محل رفتهاست.
این خانه باید تبدیل به مکان فرهنگی شود
مغاره کوچکی کمی آن طرفتر از این خانه است که «از شیر مرغ تا جون آدمیزاد» در آن پیدا میشود. فروشنده همه چیز دارد از نان، ذغال، تخم مرغ تا وسایل خیاطی و توپ و طناب بازی کودکان. به گفته فروشنده خانه پدری جلال برای مدتی از سازمان میراث فرهنگی اجاره گرفته شدهاست. اما فردی که این خانه را اجاره کرده، نتوانسته از پس هزینههایش بر بیاید و به حالت مخروبه رهایش کردهاست.
فروشنده بر این باور است که این خانه باید تبدیل به مکان فرهنگی شود. به گفته او سرمایهگذاران در این خیابان باید توجه داشتهباشند که تاسیس قهوهخانه در این خیابان به سود هیچکس نیست. زیرا جایی برای پارک ماشین وجود ندارد و هیچکس ترجیح نمیدهد با پای پیاده به این محله شلوغ بیاید. به نظر او بهتراست خانه پدری جلال تبدیل به کتابخانه شود.
در این محل همه یکدیگر را میشناسند
پشت انبوهی از موتورها در خانه پدری جلال باز نیست اما انگار با یک هُل باز میشود. سرایدار خانه متوجه شده که غریبهای در محل، اطراف خانه پدری جلال میگردد. در پشتی خانه را باز میکند و فضای تخریب شده را نشان میدهد. در یک اتاق تمیز جایی برای خواب پهن کرده و وسایل اندکی برای زندگی دارد.
وسط حیاط خانه پدری جلال گودالی دهان باز کرده، گویی مکان چاه بودهاست. اتاقهای خانه خراب اند، نمیتوان درباره استقامت این سازه نظر داد. سرایدار تایید میکند که ملک را زنی اجاره کردهاست، اما نتوانسته آن را تبدیل به چیزی که در نظر داشت کند. به گفته او مشکلات اقتصادی دلیل این مساله است.
سرایدار نگران است، میگوید که برخی عکس او را انداختند و فکر میکنند او است که جلوی خانه پدری جلال میوه فروخته است، در حالی که یک پیرمرد با چرخ میوههایش را نه یک هفته بلکه فقط یک روز در آن مکان فروخته است.
از خانه پدری جلال که بیرون میآییم، پیرمرد با چرخی پر از میوه به ما نگاه میکند، سرایدار به سرعت میگوید که این پیرمرد، همانی نیست که عکس بساطش در فضای مجازی پخش شدهاست. پیرمرد با سر به سرایدار سلام میکند و به راهش ادامه میدهد. در این محل همه یکدیگر را میشناسند و از مواظب هم هستند.