محمدحسن عبدالحمیدی یکی از آزادگانی است که در حدود ۴۰ سال پیش به دست ارتش بعث به اسارت گرفته شد و در حالی که یک نوجوان ۱۶ ساله بود در روزهای گرم و طاقت فرسای زندان های عراق در ماه مبارک رمضان به روزهداری میپرداخت و شبها نیز با وجود تمام موانع و مشکلات به عبادت و مناجات مشغول میشد. او در گفتوگو با خبرنگار فرهنگی ایرنا حال و هوای ماه رمضان در زندانهای بعثی را چنین روایت کرد:
«سال ۱۳۶۰ که به سن تکلیف رسیدم، همزمان با ماموریت کردستان شده بود؛ کردستان نا آرام بود. تابستان گرمی را پشت سر گذاشتیم و چون مکانمان ثابت و مشخص شده بود، خدا کمک کرد تا همه روزهای ماه رمضان را روزه بگیرم، غیر از یک روزه که در تشییع پیکر شهیدی از حال رفتم و موفق به ادامه روزه نشدم.
سال ۶۱ بود که در سن ۱۶ سالگی دومین ماه رمضان عمرم را در اسارت سپری کردم. روزهای طولانی ماه رمضان و تابستان خیلی گرمی را گذراندیم و امکانات مورد قبولی از نظر وسایل خنک کننده و آب خنک وجود نداشت؛ حتی آب لولهکشی در اردوگاه عنبر وجود نداشت و فقط چند سطل بزرگ برای مصرف ۶۰ نفر در نظر گرفته بودند. اغلب اسرا یا مجروح بودند و یا کم سن و سال و از نظر جسمی ضعیف بودند و غذای کافی در اختیار اسرا قرار نمی دادند و فقط غذای بخور و نمیری به اسرا می دادند.
در اردوگاه، سه وعده غذایی برقرار بود. صبحانه شامل ۱۰ قاشق شوربا (آش مخصوص ارتش عراق)، ناهار فقط ۱۰ قاشق برنج بود و شام هم که در ساعت ۵ یا ۶ بعد از ظهر می دادند، آبگوشتی بود که با رب، آمیخته شده و مقداری بامیا یا کدو یا لوبیا با سبزی به اسرا داده می شد.
نگهبانان عراقی قبل از ماه رمضان در آسایشگاهها آمار میگرفتند که چند نفر میخواهند روزه بگیرند و آمار افراد را در اختیار آشپزخانه قرار می دادند. در واقع سه وعده غذای روزهداران در یک وعده جمع میشد و همه غذا را قبل از داخلباش عصر میدادند. همه اسرا مقید به انجام فرائض دینی بودند. البته افراد بیمار و کهنسال نیز در بین ما بودند که توانایی روزه گرفتن نداشتند که تعداد آنها کم بود و طبق روال گذشته غذا دریافت می کردند.
ما غذای افطار و سحر را عصرها قبل از داخل باش به صورت یکجا می گرفتیم و آن را زیر پتو می گذاشتیم تا گرم بماند. با تابستان گرم بدون یخچال و آب ناکافی برای شستشو، احتمال فاسد شدن غذاها وجود داشت و بعد از داخلباش در انتظار اذان مغرب بودیم، آب خنک آسایشگاه یک حبانه و ظرف سفالی بود که جلوی در ورودی زیر پنکه سقفی قرار داشت و چون از سحر تا مغرب از آن استفاده نمی شد، نسبت به آب شیر و سطل خنکتر بود.
عطش و گرمای تابستان، تاب و توان افراد کم سن و سال را بریده بود و منتظر شنیدن طنین اذان بودند. همه لیوان به دست دور حبانه بودند تا صدای الله اکبر را بشنوند و با آب افطار کنند و طولی نمی کشید که آب حبانه تمام می شد و بعداز افطار با آب داخل سطل های ذخیره که گرم هم بود، رفع عطش می کردیم.
افطارهای ما معمولا آش بود و چون آبی برای شست و شوی ظروف نداشتیم، ناچاراً ظرف های مان را با خمیرهای نان تمیز می کردیم و بشقاب ها را برای استفاده سحر پیش خودمان نگه می داشتیم. عراقی ها شب ها به ما اجازه نمی دادند که از آسایشگاه ها بیرون بیاییم و فقط یکسال بعد از افطار اجازه دادند که مسئولین شستشوی ظروف آسایشگاه ها به بیرون بروند و ظروف را بشویند و برگردند.
در اسارت توجه آزادگان به فیوضات ماه رحمت دوخته شده بود و هرکس تلاش می کرد تا بهترین استفاده را از ماه ضیافت الهی داشته باشد و معمولا در ماه مبارک یک یا چند ختم قرآن داشتیم و با دعا و مناجات، انس با خدا داشتیم و مشغول نمازهای مستحب می شدیم و باید بگویم سحرهای فراموش نشدنی اسارت، برای اسرا لذت بخش ترین اوقات بود،
شب ها با معنویت و انس با خدا راحت تر سپری می شد. تهجد و شب زندهداریهای اسرا هم عالم خودش را داشت که تاثیراتش در آرامش و اطمینان قلبی عزیزان بود که مثل کوه در برابر آن همه سختیها، غربت و دوری استقامت میکردند.
بعد از شب زندهداری، با صدای زیبای مداحان دعای سحر را زمزمه می کردیم و آنهایی که تهجدشان در اول شب بود و خوابیده بودند، بیدار می شدند و به عبادت می پرداختند.
از روشویی آسایشگاه چه بگویم؛ سطل بزرگی کنار آسایشگاه قرار داده بودند و با پتو جداسازی شده بود و به عنوان توالت مورد استفاده بود و با تشت آبی که زیر حبانه بود وضو میگرفتیم و مشغول خوردن سحری میشدیم و یک ربع قبل از اذان از خوردن و آشامیدن دست میکشیدیم.
اگر شرایط اردوگاه مناسب بود، نماز صبح به جماعت خوانده می شد و سپس به تعقیبات و دعا و در ادامه به قرائت قرآن مشعول می شدیم. بیشتر اسرا تلاش می کردند تا موقع طلوع آفتاب بیدار باشند.